جهانبینی نیز مانند هر چه در این عالم، هستی مییابد متغیر و از
فردی به فرد دیگر متفاوت است. از آنجاییکه یک عالم بیشتر
نمیتواند وجود داشته باشد، هر آنچه که احتمال هستی اش در گذشته
و آینده بوده و هست، و یا اینکه در این لحظه هستی یافته است،
تابع یک قانون مشترک میباشند.
مجازی و حقیقی هر دو زاده ذهن بشر، در رابطه با محدودیت ها و
توانایی های او میباشند. وگرنه میان این دو هم فرقی نیست. یا
که کل عالم، وهم و خیالی بیش نیست و یا اینکه رویا هم مانند
بیداری، حقیقی است.

خودآگاهی، خاص بشر و حاصلش حضوری است که او را متفاوت، متمایز
و اشرف میسازد.
یکبار دیگر اشاره به این نکته لازم است که حتی زمانیکه گزارش
جریانی را ارائه و یا به شرح واقعه ای میپردازم، هر چقدر هم
بخواهم از جانبداری پرهیز کنم، باز هم اثری از من در آنچه به
قلم میاورم خواهد بود. چه رسد به زمانی نظرات خود را بیان
میکنم. از اینرو، آنچه که در اندیشه دارم، و به زبان و قلم
میاورم را خالی از خطا ندانسته و بر بی نقصی آن، اصراری
نمیورزم.
این مقدمه را لازم دانستم تا با آزادی بیشتری به نوشتار این
هفته بپردازم و گفته باشم که تجربیات ما انسان ها متفاوت بوده
و در نتیجه، جهانبینی هایمان نیز یکسان نیستند، حتی اگر به نظر
آید که ماهیت و جوهره ما انسان ها یکی است و در یک عالم مشترک
زندگی کرده و مسیر مشخص، محدود و تعیین شده ای را طی میکنیم.
بی شک در تقسیم بندی مراحل زندگی، خردسالی، میانسالی، و
سالخوردگی اتفاق نظر وجود دارد. حتی اگر من، دوره خردسالی خود
را در سن پنجاه سالگی و با رفتن پدر و مادر، و پاره شدن بند
ناف در آن زمان، پایان یافته بدانم. و حتی اگر شخصیت اجتماعی
من در این دوره کاملن شکل گرفته باشد، میتوانم بگویم که در این
دوره، تجربه خاصی، من را تحت تاثیر قرار نداده است که بخواهم
از آن یاد کنم.
رفتن پدر و مادر، اولین تجربه زندگی من است که جهانبینی ام را
نسبت به مرگ و زندگی تغییر داد، و از آن لحظه، هستی ام با حضور
همدم، همدل و همراه شد. حضوری که بدون آن، من خود را یک انسان
نمی شمارم.
بیماری همه گیر کووید ۱۹، و هرآنچه که به همراه داشت، تجربه
دوم زندگی من است که حاصلش پی بردن به شکنندگی ما انسان ها و
هیچ بودن جهان ماست.
برخورد با کراهت های درگیری های اخیر خاورمیانه را میتوانم
تجربه سوم زندگی خود، و پی بردن به
پوچی
هستی و اینکه تا چه حد در این عالم تنها هستیم بدانم.
قصد داشتم که فعالیت های هر ساله خود، در رابطه با انتخابات
آینده کنگره را از آغاز امسال شروع کنم. از اینرو در روز اول
ژانویه،
ایمیلی
برای هییت مدیره ارسال نمودم. ضمن تبریکات سال نو از آنها نیز
دعوت کردم که با نگرشی نو بر پایه صلح و دوستی، با هم فعالیت
های کنگره را در سال نو دنبال کنیم.
اولین مقاله امسال خود را نیز تحت عنوان "آتش
بس در کامیونیتی"
با همین انگیزه تهیه نمودم.
مطلبی
هم در رابطه با اختلافات با مدیران فوروم، صفحه فیسبوکی گفتگوی
کنگره، منتشر نمودم و بخشی از مسئولیت ها را پذیرفتم. معترف
شدم که در محیطی که گفتگویی صورت نمیگیرد، مطالب یک فرد
میتواند بیشتر از آنی که هست، به نظر آید و آزار دهنده باشد.
از اینرو در یکماه گذشته، هیچ مطلبی را در فوروم به اشتراک
نگذاشته ام. قصد دارم که مطالب خود را بصورت خبرنامه ای منتشر
کنم تا هم به اطلاع رسانی ها ادامه داده و از کنگره
نیز روی برنگردانده باشم، و هم اینکه فضای زیادی را به خود
اختصاص ندهم.
باید این دو نکته را هم در نظر داشت که اگر اهداف و منافع جمعی
باشند، تغییر در نحوه عمل یک نهاد و یا چند نفر کافی نیست.
باید تعداد قابل توجهی از افراد عزم خود را راسخ کرده و همقدم
شوند و منتظر نمانند تا خواسته خودشان، توسط دیگران صورت
بگیرد.
به عکس سال های گذشته، من فعالیت هایم را در سال جدید بر پایه
گفتگو با افراد و متقاعد کردن آنها برای یکبار دیگر همت کردن،
متمرکز میکنم.
البته مورد خانه های پیش ساخته برای بی خانه ها که به نظر من
از اولویت بیشتری برخوردار بود، یکماهی در برنامه های من تاخیر
بوجود آورد.
میلاد محمدی،
یکی از قربانیان فجایع جمهوری اسلامی که خود و خانواده اش
هزینه های سنگینی را در رابطه با بیعدالتی های رژیم متحمل شده
اند، اخیرن به جمع ما ایرانیان در کانادا پیوسته است. تازه
واردی داغدیده، تازه نفس، با عزمی راسخ، که با تحصن در اماکن
عمومی نمادین، میدان
مل لستمن،
پارلمان انتاریو،
ساختمان رسانه سراسری
سی بی سی،
دانشگاه تورنتو،
به مبارزات خود ادامه میدهد. غیر از درد، در پیام میلاد که
مادام اتحاد، هبستگی، و پرهیز از تفرقه را
فریاد
میکشد، میتوان به وضوح دید و شنید و با تمام وجود حس کرد که تا
چه اندازه تنها هستیم!
از طرفی من،
با دیدن و شنیدن درد و فریاد میلاد، و یا درد و فریاد فلسطینی
و اسرائیلی، بیشتر به عجز و ناتوانی خود پی میبرم، و از طرفی
هم ایمان و احترامم به اتحاد و همبستگی، بیشتر میگردد. من هم
به دعوت
۲۷ ژانویه
میلاد از جا برخاستم و با چهارصد فلایر به میدان مل لستمن رفتم
و موفق شدم که با بعضی ها از طریق فقط یک نگاه و با بعضی دیگر
با چند کلام کوتاه، و با بسیاری هم با اصرار به اینکه لازم است
که یکبار دیگر تلاش کنیم، با ۲۵۰ نفر در رابطه با کنگره
ایرانیان صحبت کنم.
با اینکه با چند جمله موفق میشدم نظر هر مخالفی را تغییر دهم،
(البته جز یک خانم ناآشنای جوان، و آشنای موسپیدی مانند خودم،
که هیچکدام بی حکمت نبود)، دریافتم که باز گرداندن افراد بسوی
کنگره مشکل تر از آن است که بتوان تصور نمود. البته اکثریت
افراد حتی از وجود کنگره اطلاعی نداشتند که هم قابل تعجب است
و هم اینکه نیاز به اطلاع رسانی بیشتری هست.
باید پذیرفت که از نظر فرهنگی هنوز به جایگاهی نرسیده ایم که
بصورت خودجوش، با هم همصدا و همگام شویم و به فعالیت هایی با
اهداف مشترک که به آنها اعتقاد هم داریم بپیوندیم. یا که نیاز
به رهبری داریم که ما را از جا برخیزاند و یا نهادی، که ما را
به دور خود جمع کند.
فکر میکردم که فقط من هستم که با ارائه کارت شناسایی از طریق
ایمیل و یا پرداخت حق عضویت از طریق کارت اعتباری برای پیوستن
و یا تجدید عضویت کنگره مشکل دارم. دریافتم که در خطا بودم و
هستند کسان دیگری که مانند من میاندیشند.
من هم با کسانی که بر این باورند که پیوستن به کنگره بدون آنکه
تغییراتی اساسی در روش وعملکرد آن، صورت بگیرد بی مورد است،
موافقم. به عکس آنهایی که به اهمیت این نهاد واقفند ولی کناره
گیری را برگزیده اند، من باور دارم که راه حل های بسیاری وجود
دارد. لازم است که زنجیره فعلی از هم گسسته شود. برای من گام
اول، مطرح کردن مشکلات کنونی و تغییرات مورد نظر در این نهاد
میباشد. آنهم در درجه اول میان کسانی که خود را همسو و همفکر
میدانند. بدون موفقیت در این مرحله، برداشتن گام های بعدی غیر
ممکن است.
من فعالیت های
انتخاباتی امسال خود را از هم اکنون با هدف مطرح
کردن و بررسی مشکلات و خواسته هایم آغاز میکنم.
|