بعضی از اوقات برای درک آنچه در خانه میگذرد لازم است که نگاهی
به خانه همسایه انداخت. فکر میکردیم که جمهوری اسلامی نمیتواند
بیشتر از آنچه در چهل و شش سال گذشته بر سر ملت ایران آورده
است مصیبت بیشتری وارد کند. با بالا رفتن امکان جنگ در میابیم
که در خطا بوده ایم.
زمانیکه نشریه این هفته در دسترسی همگان قرار میگیرد، کم و بیش
مشخص شده است که نتایج انتخابات سرنوشت ساز آمریکا برای کل
جهان چه بوده است، حتی اگر لازم باشد که مدت بیشتری را در
دلهره به سر برد. نحوه خاص دوقطبی شدن آمریکا، یا نشان از عدم
برخورداری نیمی از مردمان این کشور از حداقل شعور است و یا
بیانگر عدم رضایت این افراد از نظم حاکمی است که نیاز تغییر آن
چه در خارج و چه در داخل آمریکا به خوبی حس میشود.

هر چقدر هم که روسای جمهور، تعیین کننده سیاست های بین المللی
نباشند، حزب حاکم تاثیرات فراوانی بر نحوه عمل این کشور در
جهان دارد. در مقاله هفته گذشته نظر خود نسبت به اینکه دولت
های اسراییل و ایران، سیاست های آمریکا در خاورمیانه را پیش
میبرند را مطرح نمودم. در همین روال میتوان بر این باوربود که
نتایج انتخابات آمریکا بر آینده این منطقه تاثیر گذار خواهد
بود.
از آنجاییکه نتایج این انتخابات نه تنها بر سرزمین انتخابی،
بلکه بر آینده سرزمین مادری ما و حکومتی که بر آن حاکم است
تاثیر گذار میباشند، بی مورد نخواهد بود که نگاهی هر چه مختصر،
به آنچه آمریکا را در چنین موقعیتی قرار داده بیاندازیم.
آمریکا با مهاجرت اروپاییان در قرن شانزدهم به قاره جدید شکل
گرفت. استعمارگران بریتانیایی، اسپانیایی، و فرانسوی در
آمریکای شمالی مستعمراتی ایجاد کردند. تا اواسط قرن هجدهم،
سیزده
مستعمره بریتانیا در ساحل شرقی آمریکا وجود داشتند که پس از
اعتراض به مالیاتهای سنگین و محدودیتهای تجاری بریتانیا،
انقلاب کردند و با اعلام استقلال در
۱۷۷۶، ایالات متحده آمریکا را بنیان نهادند.
پس از استقلال، آمریکا به
گسترش
سرزمینی خود ادامه داد و با خرید و تصرف بخشهایی از قاره، به
قدرتی بزرگ تبدیل شد. قرن نوزدهم شاهد جنگ های داخلی آمریکا بر
سر مسئله برده داری و حفظ اتحاد کشور بود. پس از پیروزی شمال
بر جنوب و لغو
برده داری،
آمریکا وارد دوران صنعتی شدن گردید که منجر به رشد اقتصادی و
مهاجرت گسترده به این کشور شد.
در قرن بیستم، با شرکت در دو
جنگ جهانی،
و ایفای
نقش رهایی بخش که با انفجار دو بمب اتمی در ژاپن خاتمه یافت،
آمریکا بهعنوان یکی از دو ابرقدرت در صحنه جهانی ظهور کرد. در
دوران جنگ سرد، در رقابت با شوروی، آمریکا سیاستهای مختلفی را
برای مقابله با نفوذ کمونیسم دنبال کرده و از طرفی هم به
جهانگشایی و پیاده کردن سیاست های استعمارگرانه خود ادامه داد.
بعد از
فروپاشی
اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱، سیاستهای ایالات متحده بطور
قابل توجهی تغییر کرد و از تمرکز بر مبارزه با کمونیسم به
مسائل و چالش های دیگری منتقل شد:
ترویج دموکراسی و اقتصاد بازار آزاد:
ایالات متحده تلاش کرد تا با حمایت از اصلاحات دموکراتیک و
اقتصادی، کشورهای
پساشوروی
را در مسیر توسعه دموکراسی و بازار آزاد هدایت کند. این هدف در
کشورهای اروپای شرقی و مرکزی که به سرعت به اتحادیه اروپا و
ناتو پیوستند، قابل مشاهده بود.
در نهایت اقتصاد آمریکا در رقابت با کشور های صنعتی تا حدی پیش
میرود که «کشورهای
ثروتمند
را در گرد و غبار فرو میبرد».
تثبیت موقعیت به عنوان قدرت جهانی:
با فروپاشی شوروی، ایالات متحده بهعنوان تنها ابرقدرت باقی
ماند. در نتیجه، تمرکز بر استقرار نظم جهانی تحت رهبری خود را
افزایش داد و در مناطقی چون خاورمیانه، بالکان و آسیای مرکزی
درگیر شد. یکی از
عوارض
این تغییرات سریع، فساد و جنایت در روسیه بود.
جنگ با تروریسم:
پس از حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، مبارزه با
تروریسم
بینالمللی به اولویت اصلی سیاست خارجی ایالات متحده تبدیل شد.
این تغییر منجر به جنگهای افغانستان و عراق و دنبال کردن
سیاستهای جدیدی به نام
"دکترین بوش"
بر پایه یکجانبه گرایی، جنگ پیشگیرانه و تغییر رژیم شد.
لیست دولت های حامی تروریسم، اولین بار توسط آمریکا در سال
۱۹۷۹
منتشر گردید که جمهوری اسلامی در سال
۱۹۸۴
به آن اضافه گردید. ناگفته نماند که از این لیست برای سرکوب
صدای مخالفان داخلی، روزنامه نگاران و گروههای اجتماعی که
نقدی به سیاست خارجی یا داخلی ایالات متحده دارند، استفاده
میشود.
گسترش ناتو به شرق:
ایالات متحده از گسترش ناتو به شرق اروپا حمایت کرد تا مانع
شکل گیری مجدد روسیه به عنوان یک تهدید گردد. این امر به
نارضایتی شدید روسیه و شکل گیری روابط پرتنش بین غرب و روسیه
منجر شد، که جنگ اخیر روسیه و
اوکراین
یکی از آن موارد میباشد.
تمرکز بر مقابله با قدرتهای نوظهور:
ایالات متحده توان خود را در مقابله با رشد قدرتهای اقتصادی و
نظامی جدیدی مانند چین و هند متمرکز میکند.
افزایش حضور نظامی در منطقه آسیا و اقیانوسیه برای مقابله
با نفوذ چین بخشی از این سیاست ها میباشند.
به طور کلی، پس از فروپاشی شوروی، سیاست خارجی ایالات متحده به
سمت تثبیت جایگاه خود در نظم جهانی، گسترش
ائتلافها، و مقابله با چالشهای جدید امنیتی تغییر مسیر
داد.
در دهههای اخیر، آمریکا با چالشهایی از جمله اختلافات داخلی،
مشکلات اقتصادی، و رقابت جهانی با چین مواجه شده است. امروزه،
آمریکا با وجود چالشها، همچنان یکی از بزرگترین قدرتهای
اقتصادی و سیاسی جهان است، اما برای حفظ جایگاه خود نیاز به
بازنگری و انطباق با تغییرات جهانی دارد.
انطباق با تغییرات جهانی که به نظر میاید الزامی و اجباری
میباشند مد نظر است که هم از داخل و هم از خارج ایالات متحده
در حال شکل گیری میباشند و میروند که نظم حاکم را با نظم دیگری
جایگزین کنند. به نظر نمیاید که جو حاکم جهانی از موقعیتی
برخوردار باشد که این تغییرات از طریق دیپلماسی و بصورت صلح
آمیز صورت بگیرند. از طرفی هم برخورد های مشابه با دو جنگ
جهانی غیر قابل تصور و انتهار جمعی به حساب میایند.
موقعیت جغرافیایی ایالات متحده امتیازی است که تا حد زیادی آن
را از درگیریهای نظامی مستقیم بر روی خاک خود محافظت میکند.
این کشور به دلیل هم مرز بودن با اقیانوسهای اطلس و آرام و
همچنین همسایگی با کشورهای نسبتاً پایدار مانند کانادا و
مکزیک، از تهدیدات نظامی مستقیم تا حد زیادی مصون است. این
موقعیت جغرافیایی به ایالات متحده اجازه داده تا منابع بیشتری
را به توسعه اقتصادی، فناوری و دیپلماسی اختصاص دهد و بیشتر در
خارج از مرزهای خود به مقابله با تهدیدات بپردازد.
از طرف دیگر مشکلاتی را نیز برای مداخله سریع در مناطق کلیدی
برای این کشور بوجود میاورد. از اینرو ایالات متحده طی دهه
های اخیر تغییرات
استراتژیکی
مهمی در اتکای خود به پایگاههای نظامی در خارج از کشور ایجاد
کرده است. این تغییرات عمدتاً در پاسخ به تهدیدات جدید، مثل
تروریسم جهانی، ظهور قدرتهای نظامی جدید مانند چین و روسیه، و
نیاز به کاهش هزینههای نظامی بوده است.
امروزه ایالات متحده به جای ایجاد پایگاههای دائمی بزرگ نظامی
به روش های دیگر روی آورده است. اسرائیل و ایران دو نمونه آن
میباشند که اولی پر هزینه ترین و دومی کم هزینه ترین پایگاه
های آمریکا در خاورمیانه به حساب میایند. هر چند که جمهوری
اسلامی در ظاهر بر خلاف منافع ایالات متحده عمل میکند، ولی تا
امروز جز منافع برای آمریکا و هزینه برای ملت ایران نداشته
است. |