پجمعه
23 اکتبر 2020
انسانی از
میان برداشته شد!
سیاسی و یا غیر سیاسی
مهدی امین
کشته شد. انسانی از میان
برداشته شد. حداقل در این دو
نکته، مطمئنن
همگی اتفاق نظر داریم. ایکاش میتوانستیم بیش از این وارد
جزیئات نمیشدیم تا به احترام احساسی که در این لحظات از شوکی
که با شنیدن خبر چنین فاجعه ای در ما
وارد
شده است بهره میگرفتیم و
به بوجود آمدن تغییر و تحولی بنیادین را
در خود امکان میدادیم.
دو سال پیش
یک ایرانی دیگری به
نام
سهیل رفیپور در ریچموندهیل کشته شد ولی از آنجائیکه آن فرد در
کامیونیتی شناخته شده نبود، آن فاجعه تاثیراتی در ما نگذاشت.
باشد که اینبار با کشته شدن مهدی امین که به علت فعالیت های
اجتماعی/سیاسی اش تعداد قابل توجهی
از افراد با ایشان آشنائی دارند، زنگ های
خطر را در گوش های خود بشنویم.

قصد ندارم که به شرح و توصیف
مهدی بپردازم و به همین اکتفا میکنم که هم به امین و هم به
سهیل که اصلن با او آشنائی ندارم، به عنوان دو انسان بنگرم و
از آنها یاد کنم. هر چه پیشتر میرویم تعداد قتل ها در شهر
بیشتر میگردند ولی تاثیر آنچنانی بر ما نداشته اند. ولی زمانی
که یکی از این قتل ها در کامیونیتی ما و برای شهروندان
ایرانی-کانادایی اتفاق میافتند انگاری صدای ضربات را بر درب
خانه خویش بیشتر حس میکنیم.
اگر کشته شدن یک فرد در یک
حادثه رانندگی را نشان از عدم امنیت سیستم نقل و انتقال
بدانیم، چنین قتل هایی را میبایست نشان از عدم امنیت حفاظتی در
جامعه در نظر بگیریم. قتل یک فعال سیاسی مخالف رژیم اگر هم
سیاسی نباشد، ناخودآگاه در ما این شک و شبهه را ایجاد میکند که
مبادا همانی شد که بسیاری از ما چندیست به آن میاندیشیم و خطر
آنرا به همه گوشزد میکنیم.
بیائیم به احترام باور و فعالیت
های اجتماعی/سیاسی مهدی امین به خود اجازه دهیم تا قبل از مشخص
شدن علت واقعی این فاجعه آنرا سیاسی تصور کنیم که ناممکن
نمیتواند باشد. برای ما ایرانیان مهاجر از وطن گریخته که به
کانادا، کشوری آزاد، دموکرات و قانونمند، پناه آورده ایم، تصور
اینکه جمهوری اسلام بخواهد صدای مخالفشان را اینچنین خاموش
کند، و یا اینکه در کامیونیتی وحشت بوجود آورد، قدرت و توان
خود را به نمایش بگذارد، و یا اخطاری به دیگران داده باشد،
پدیده بیگانه ای نیست. آنچه ما به آن بیگانه ایم، عدم پذیرش
اینست که نفر بعدی میتواند یکی از اقوام، آشنایان نزدیک تر و
چه بسا خود من و یا شما باشد. مرده هرگز مرگ را تجربه نمیکند
ولی باعث میگردد که دیگران قدمی به گور خود نزدیکتر شوند. با
این امید که مهدی هنگام مرگ با درد و زجر کمتری چشم از این
دنیا بست، همچو انسان و یا انساندوستی سعی کنیم درد او
را در خود بیافزائیم تا خم شده در ما با شنیدن این خبر، بشکند.
که دل ناشکسته دل نیست
تا صاحبش را بیدار
کند.
چه چیزی بیشتر از امنیت جانی،
اجتماعی، فرهنگی، اقصادی و سیاسی خود و خانواده هایمان میتواند
برای ما اهمیت داشته باشد؟ اگر اینهم بخواهد در جامعه قانونمند
کانادا به خطر بیافتد دیگر چه فرقی برایمان خواهد داشت که در
ایران زندگی کنیم و یا در کانادا. شاهد هستیم که در سالهای
اخیر چگونه سرمایه های چپاول شده ملت ایران به طرف کانادا
سرازیر شده اند و همزمان پای افرادی به این کشور باز شده است
که ناخودآگاه حامل فرهنگی هستند که زیرکی، رذالت، دروغ، حیله و
تزویر را ذکاوت و هوشیاری و زرنگی خود میدانند. شاهد هستیم که
چگونه در چند سال اخیر انساندوستی، صداقت، صمیمیت و رفاقت جای
خود را به تفرقه، خشم، کینه، رودرروئی و عدم اعتماد
سپرده است.
جای دارد که در این ایام که
حداقل برای چند روزی مهدی امین را در خاطر داریم به پندار،
گفتار و کردار خود بصورت بیگانه بنگریم و دریابیم آنچه را که
از دیگری انتظار داریم در خود نداریم. جای دارد که برای چند
روزی در پندار، گفتار و کردار خود آنچنان تغییری بوجود آوریم
که دیگران نیز آنرا حس کنند و باعث دلگرمی جمعی مان گردد. جای
دارد که به یاد و احترام مهدی، اگر فعال بودیم فعالتر گردیم،
اگر نظاره گر بودیم پای به صحنه بگذاریم، و اگر متاسفانه بی
تفاوت بودیم،
قتل یک انسان ما را به خود بیاورد.
و من بسیار نوشته ام. بیشتر از آن
اندیشیده ام. نمیتوانم که در باره مهدی ننوشته باشم. نوشتم
تا حک و ثبت کنم. مینویسم تا درد خود را با نوشتن، صد چندان
کنم. مینویسم تا
بلکه بغضم به فریاد و خشمم به عمل مبدل گردد. مینوسم تا اشگ
هایم سرازیر شوند. مینویسم تا با چشمهای بسته بیاندیشم.
مینویسم تا این فاجعه نه تنها دلسردم نکند بلکه
عزمم را صد
چندان کند و نسبت به یک انسان که او هم مثل تک تک ما امید داشت
که روزی به کشورش باز گردد و آنرا از نو آیاد ببیند، ادای
احترام کرده باشم.
مهدی جان رفتی و در رفتنت
هم ییداد کردی!
|